یادت باشد در زندگی مشترک …
اگر حق با شماست خشمگین شدن نیازی نیست….
و اگر حق با شما نیست هیچ حقی برای عصبانی شدن ندارید…..
|
یادت باشد در زندگی مشترک … اگر حق با شماست خشمگین شدن نیازی نیست…. و اگر حق با شما نیست هیچ حقی برای عصبانی شدن ندارید…..
به سمت خیابان در حال حرکت هستم. کوچه خلوت است و صدا می پیچد.صدای مشاجره دو نفر با الفاظ رکیک به گوش می رسد.هیچ کدام به دیگری راه نمی دهد و فقط بوق می زنند.می خواهم سوار تاکسی شوم.یکی از راننده ها با حرارتی عجیب به دنبال یک نفر برای تکمیل ظرفیت تاکسی و حرکت ، فریاد می زند.در حالی که یک نفر مسافر هم ندارد.می خواهم وارد تاکسی او شوم که یکباره راننده دیگری با پرخاش به سمت من می آید و ادعا می کند که نوبت او بوده!در گیری بالا می گیرد. دوستی سر صبح نمی دانم چه غذایی را با سیر فراوان نوش جان کرده که این قدر حضورش آزاردهنده شده است.دوستی دیگر با جثه ای کوچکتر از من به شکلی روی صندلی نشسته که انگار قرار نیست کسی دیگر کنارش بنشیند!مودبانه می پرسم: ” جای کسی است؟” در جواب می فرماید:” نه بشین!” اما دریغ از ذره ای تکان که به خود بدهد! بالاخره نفهمیدیم راننده ها و فروشنده ها باید پول خرد داشته باشند یا مسافران و خریداران!؟ در مطب دندانپزشکی منتظر رسیدن نوبتم هستم .یک ساعت و چهل دقیقه از وقتم گذشته ولی منشی گرامی طلبکارانه اجازه اعتراض هم نمی دهد. در صف نانوایی چهار نفر جلوتر از من در صف هستند.البته دو نفری را که از راه نرسیده خارج از صف نان می گیرند هم حساب کنید. در اتوبوس دوست دیگری با آخرین نهایت صدایش در حال مکالمه با گوشی است.حرف های غیر ضروری و ناتمام.انگار هیچ کسی جز ایشان در اتوبوس نیتیا حرفهایش برای دیگران هم آرامش بخش و جذاب است! ***** بی شک همه ما بسیاری از موارد مشابه این ماجرا یا حتی بدتر از آن را تجربه کرده ایم،اما سوال این است که چراما مردم اینقدر کج خلق ، بی ملاحظه و عصبی هستیم و برای حل این معضل که به تدریج جامعه را فرا می گیرد چه باید کرد؟ اگر هر یک از ما ” احترام” دیگری را رعایت کنیم و از روابط غیر محترمانه بپرهیزیم می توان انتظار جامعه ای بهتر را داشت. نوشته : احسان محمودی
منبع:دو هفته نامه راز
پا شدم آبله پیدا کردم از خودم فاصله پیدا کردم سعی کردم به تو مشغول شوم حیف شد مشغله پیدا کردم من، سر اینکه به تو دل دادم با همه مسأله پیدا کردم در نمازم خم ابروی تو را در قنوتم، گله پیدا کردم انتظار این همه انصاف نیست مردم فیصله پیدا کردم از خودم دور شدم کاری کن گم شدم، گور شدم کاری کن
آفتاب شب یلدای همه گریه ی پشت تمنای همه هیچ کس فکر تنهایی تو نیست گریه کن جای خودت، جای همه بی تو دارند همه می میرند زود برگرد مسیحای همه همه شهر به چاه افتادند مددی یوسف زهرای همه بنشین تا بنشانی همه را دربیار از نگرانی همه را
کاش می شد ز سفر برگردی با همان چند نفر برگردی چله ی اشک گرفتیم برات به امیدی که سحر برگردی مادرم گفت همین جا بشین بنشینم دم در برگردی سیزده قرن نشستند نشد بنشینم چقدر برگردی نور چشمان همه می رفتی قول دادی به نظر برگردی خشکسالیم کویریم بیا قبل از آنی که بمیریم بیا
شاعر : صابر خراسانی |
|
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
|
آخرین نظرات