موضوعات: "شعر" یا "انتظار" یا "امام حسن علیه السلام" یا "امام حسین علیه السلام" یا "امام رضا علیه السلام"
رهبرم اخم کند….
قایقی خواهم ساخت…
خواهم انداخت به دریای دل اربابم…
قایق از خشم پر است…
و دل از نفرت تکفیری ها…
قصه ی فهمیده…
باز تکرار کنم!!!
نه دگر این بار دعوا…
به سر سربند نیست…
همه سربندها…
نام یا فاطمه (س) است…
نشود تکرار باز عاشورا….
خیمه ها این بار جایش امن است…
علم عباس هم…
دست نیکوی گل سرسبد فاطمه است…
رهبرم خامنه ایست…
رهبرم سید و اولاد علی (ع) است….
رهبرم اخم کند…
به خدا مادرتان داغ شما می بیند…
حاج همت رفته…
باکری گرچه که رفته ست ولی…
باکری های دگر منتظر یک خم ابروی علی است…
کاظمی دیگر نیست…
پدر موشک ایران هم رفت…
لیک از عالم غیب…
باز با ما هستند…
حاج قاسم هم هست…
که سلیمانی کرد همه دنیا را فتح…
همه ی ما هستیم…
کور خواندید اگر…
باز هم فکر کنید…
که علی تنها است…
نامه های بیعت با مسلم …
همه اش ایرانیست…
همه با خون خود امضا کردیم…
خاک پای پسر زهراییم…
باز دنیا انگار…
تشنه خون شده است…
هوس رویش لاله کرده…
دور تا دور ضریح عباس(ع)…
خون شیعه ز گرفتاری تن خسته شده…
وقت آنست که آزاد شود از رگ ها…
رهبرم اخم نکن…
به خدا اذن دهی…
شیعه با خون خودش می شوید…
همه ی لشکر کفر…
ز چشم منا چکد ستاره -در ماتم محنتی دوباره
در وادیِ عارفانِ عاشق - پرپرشده بر زمین شقایق
خونین زِ غمِ مِنا ، ِجگرها - آتش بگرفته بال و پرها
از فتنۀِ آلِ مستِ باده - بس سرو سَهی زمین فتاده
خون گشته زِ دیده بس که جاری - گردیده مِنا چو لاله زاری
پرپر شده لالههایِ در باغ - غم بر دلِ عاشقان نهد داغ
کعبه شده سهم بولهب ها - جانِ همه عاشقان به لبها
از ملک حجاز ناله خیزد - از دیدۀِ کعبه ژاله ریزد
ضحاک به دوش رسته ماری - گرگینۀِ بولهب تباری
ره بسته به کعبه عاشقان را - آتش زده اَمن و هم اَمان را
روییده دو اژدهای سَفّاک - یکباِر دگر به دوشِ ضَحاک
تا از سر ظالمی خروشند - خون از رگِ عاشقان بنوشند
پرپر شده بس که یاس و لاله - بر چشمِ مِنا نشسته ژاله
خونابِ جگر، روان زِ دیده – بر سینه و سر زند سپیده
شب نوحه گری کند جگر سوز – از آنچه که رفته بر سَرِ روز
تنها همه درهم و شکسته - کَشتیِّ مِنا به خون نشسته
غم کرده رَصَد ستارهها را - تا زیج بلا کند خدا را
زان محنت و غم که شد مِنا را - ششدر زِ بلا گشوده ما را
جاری شده خونِ دل به دیده - پوشیده به تن سیه سپیده
آن آل پلیدِ فتنه پرداز - بُتخانه نموده کعبه را باز
در کعبه نشسته بت پرستی - بر بازیِ فتنه چیره دستی
حرمت بِشکسته دینِ حق را - بگرفته به شب، رهِ فَلَق را
وز بادۀِ فتنه گشته سَرمست - بگرفته سبویِ کینه در دست
ویرانه نموده خانۀِ یاس - خون کرده دل علی به احساس
سیلی زده بر رخ پِیَمبر – سودایِ سقیفه کرده در سر
خود خوانده خدا بهرسم نمرود - پوشیده به تن رَدا، زَراَندود
تَر کرده به خون لاله نانش - خون میچکد از لب و دهانش
بنموده گُل علی لگدکوب - بد کرده به هرچه بوده آن خوب
ای آل همیشه مستِ باده - ای فرقِ علی زِ کین گُشاده
کوچک ملک ای شه مُحَقَّر - با آل علی فتاده ای در؟!
بر ملک یمن ز کینه تازی؟ - خواهی چو سقیفه فتنه سازی؟
بر خاک یمن گشوده آتش - ببریده زِ کین سَرِ سیاوش
ای آلِ سعودیِ حجازی - دانم به خدا در انقراضی
ما شیعۀِ حیدریم و کَرّار - با خصمِ علی به شوق پیکار
بُگذشته ز آتشیم و آبیم - یاران همیشه در رکابیم
ما کاوه و رستمیم و آرش -ما کاخ تو را زنیم آتش
ما وارثِ ذوالفقار هستیم - مردانِ علی وَقار هستیم
از بادۀِ فاطمی چو نوشیم - با نایِ علی علی خروشیم
ما کهنه به تن کفن بپوشیم - عباسِ علم گرفته دوشیم
لب تشنۀ بوی کربلاییم - بر فاطمه قومِ مُبتلاییم
ما راه یمن گرفته در پیش - حیدر نسبیم و فاطمی کیش
بگرفته علم به دوش آییم - دریای پر از خروش آییم
بگرفته علم به کف جلودار - ما در پیِ او سپاهِ بسیار
بگذشته زِ آب و آتش و خون - بر فاطمه گشته قوم مجنون
مردانِ علی علی به لب گو - بر فاطمه خون بها، طلب جو
تشنه لبِ انتقام زهرا - بگذشته ز بحر و دشت و صحرا
رو کرده به وادیِ حجازیم - تا بیرق کربلا فرازیم
ای آل همیشه مستِ باده - بین لشکر حق به ره فتاده
جان همچو علی به کف نهاده - مردانِ سواره و پیاده
بربسته میان دودَم نیامی - لب تشنۀ آب انتقامی
بر بارۀ خون سوارِ مستی - شمشیر دودم گرفته دستی
شوریدۀ حیدری پرستی - بگذشته ز خان و مان و هستی
بگرفته علم به دوش آید – دریای پُر از خروش آید
آید که سپیده جان بگیرد – تا بوی علی جهان بگیرد
تا ملک حجاز از تو گیرد - تا هرچه بدی به نطفه میرد
آن دم که سپاه حق کشد صَف - جانها بگرفته جمله در کف
بینی تو خروش حق پرستان - شمشیر دودَم گرفته دستان
بر پیکر تو شرر بِباریم - بر سینۀ تو سرت گذاریم
ای گشته ملک به قوم تازی - بر حملۀ ما تو بیحفاظی
آتش به سرت ز ما چو بارد - مردانه دمار تو بر آرد
بارد به سرت شهابها چون - نقش تو کشد به خاک، در خون
بر بارۀِ شب گذشته از نیل - بارد به سرت ستاره سجیل
ای آل سقوط کرده بشنو - ابلیس هبوط کرده بشنو
بشنو خبرم ز نوبهاران - بر خاک تو یورش سواران
افسانۀ کربلا نگاران - مردان دلیر شب شکاران
ای گشته ملک به آلِ نَسناس - ای تشنه به خونِ شیعۀِ یاس
ای بتکده کرده کعبۀِ حق - ای سمبل شرک و کفرِ مطلق
دارم خبرت ز بارِشِ مرگ - باران تگرگ و ریزشِ برگ
از بارش قدر و فاتح و حوت - جا دادن تو میان تابوت
خیزد چو درفشِ کاویانی - اندر یَدِ مردم کیانی
غوغای علی علی رود سر - خیزد چو خروش حیدر حیدر
آن دم که زقوم آریایی - خیزد سپهی همه وَلایی
بر جبهۀِ حق همیشه یاور -از تخمۀ رستمِ دلاور
در کف بگرفته ذوالفقاران - افسانۀِ حیدری نگاران
سرمستِ میِ علی، هوَالحق - سر داده به دارِ عشقِ مطلق
شولایِ سپیده کرده بر تن - آشفته عدو به بانگِ هل من
شوریده ز شوق سر بداری - چون فاطمه با علی به یاری
طومار تو را به خون نوردند - قومی که همیشه اهل دردند
سر بندۀ یا علی به سرها - بیباک و هراس از خطرها
وز نیل بلا به جان گذرها - بر فاطمه سینه را سپرها
بر یاوریِ علی چو عمار - چون مالک اشترِ علمدار
مردان همه شده اباذر - بر شعلۀِ عشق حیدر آذر
بر فاطمه قوم بسته سَربند - بر بارۀِ خون چو ره نَوَردَند
بر خاک تو نقش خون نگارند - تا ریشۀ فتنه را در آرند
از ظلمت شب خراج گیرند - هم سر ز تو هم که تاج گیرند
این لشکر همچونان ابابیل - بارد به سر تو نار و سِجّیل
طوفانزده این قبیلۀ نیل - غرقت بکند به موج تَهلیل
ای یاس علی نموده نیلی - بنموده رخش کبود سیلی
بین لشکر پرشکوه ما را _ این رهبر هم چو کوه ما را
این سیِّدِ اهلِ وادیِ عشق - این والیِ بر ایادیِ عشق
کز لعل لبش غزل شود مست - بر تیغ دو دَم چو آورد دست
لشکر چو کشد به وادیِ جنگ - بر خصم علی کشد چنان تنگ
کآید شب تیره روز از شور - شب کُشته شود به خنجر نور
ای بسته کمر به کین زهرا - محشر به مِنا نموده بر پا
ای کِشته به خاک و خون مِنا را - پرپر بنموده لالهها را
از ما بهراس ای حرامی - گیریمت از آن که انتقامی
ای خوانده ملک تو خویش، بشنو - سفاکِ روانپریش بشنو
ای وارث تخت و تاجِ ضحاک - خونریزِ همیشه بوده سفاک
ما را به سر آرزویِ جنگ است - دل بهر شکستنِ تو تنگ است
دل را تب و تاب و شور و شین ست - هنگامۀ یاری حسین است
دل خسته ز سستی و درنگ است - ما زنده و تو بهجای، ننگ است
از داغ مِنا دل آتشین است - گویی که دوباره اربعین است
بر سینه زند علی ز غم مُشت - ما را به خدا غم یمن کُشت
دلتنگی کربلایِ ما، تو - آلوده به خاک و خون مِنا، تو
سر داده نوای بیقراری - ما را طلبد مِنا به یاری
ای تکیه نشستهها بخیزید - گردیده به دستهها بخیزید
سر بنده ببستهها بخیزید - پیمان نگسستهها بخیزید
ای منتظران بر ظهورش - تشنه لب بادۀِ طهورش
ای نامه نوشتگان به مهدی - بر یاری او ببسته عهدی
از داغِ مِنا به اشک و زاری - ما را طلبد مِنا به یاری
ای منتظران رسد خبر! گوش - وز لعل سحر کند فلق نوش
از وادیِ لاله و عقاقی - آید سحری همیشه باقی
ای منتظران خبر ز نور است - هنگامِ رسیدن ظهور است
دلها همه بیقرارِ یار است - لب تشنۀ بوی نو بهار است
آید مه فاطمی نشانی - گُم گشته، نگارِ کهکشانی
ای منتظران خبر چنین است - شب را به خدا سحر قَرین است
خورشید ولا رسد به ناگاه - گردد شب عاشقی سحرگاه
دل در تب و تاب انتظار است - دلتنگِ ظهور، آن نگار است
بنگر که مِنا چه لاله گون است -جان از تن عاشقان برون است
آشفته که اینچنین امور است - شاید که نشانی از ظهور است
به امید ظهور حضرت یار
سحرگاه یکشنبه پنجم مهرماه 1394 منصور نظری
يا امام هادي علیه السلام
آقا از اینکه اینهمه تنها شدی ببخش
از اینکه خرج مردم دنیا شدی ببخش
مظلومی مقام تو تقصیر دشمن است
اما غریب بین احبّا شدی ببخش…
تا قبل از این برای تو کاری نکرده ایم
مظلو م بی وفا شدن ما شدی …ببخش
تقصیر ماست حُرمتتان را شکسته اند
زخمی بی تفاوتی ما شدی ببخش
(حسین رستمی)
دین از تو پدیدار شده حضرت صادق
شیعه ز تو بیدار شده حضرت صادق
از مکتب تو جن و ملک علم گرفتند
انسان ز تو دیندار شده حضرت صادق
دانشگاه شیعه که وجودش همه فخر است
از توست، گوهر بار شده حضرت صادق
تا یاد کنم ظلم پر از کینهی منصور
آن جا بصرم تار شده حضرت صادق
یک لحظه نیاسود مطهر گلِ جسمت
چون دم به دم آزار شده حضرت صادق
آن شب که در راز نشستی بَرِ معبود
دشمن ز تو بیزار شده حضرت صادق
آمد که تو را زخم زند بین امارت
جدّت که تو را یار شده حضرت صادق
لیکن چه گریز از غم همدردی مادر
در کوچه گرفتار شده حضرت صادق
چون فاطمه بنشست به خاک غم و غربت
افتاده به دیوار شده حضرت صادق
آمد نظرش مادر خود گفت سؤالی
او را که مددکار شده حضرت صادق؟
فطرش چو شنیدش غم تو ای گلِ زهرا
عمریست عزادار شده حضرت صادق
آخرین نظرات